ستاره سوسوزن من کجائی
سرودی برای آنکه بازش یافته ام... بیم آن دارم که روزی آسمان تو را از من بگیرد بیم آن دارم که روزی تو خودراازمن بگیری بیم آن دارم که شب دروجود تو طوفان کند خورشید مهر تو را پنهان کند درختی را که من درقلب تو کاشتم را برآندازد مهربانم: تو خودراازمن مگیر تو درمن زاده شدی وبا تو صبح زاده شد تو در من پدید آمدی و با تو امید پدید آمد تو به من لبخندزدی و روزهای جهان به من لبخند زدند تو برگ های بهاری را در من رویاندی تو نسیمی توآفتابی مهر رابر من تاباندی تو سفیدی رنگین کمان لبخند تو از دل تا ابد گشاده است و آسمان در زیر نگاه تو جاریست صبح از لبان تو سر می زندوخورشید ازنگاه تو
تو در میان من وتقدیر، دریچه ای دریچه ای به روشنی آفتاب وگشادگی آسمان مهربانم : تو خود راازمن مگیر من در تو زاده شدم بگذار در تو و با تو بمیرم.....
مرا اگر از خود برانی... به زندان جفایت هم کشانی دوستت دارم به پیش خلق اگرنتوان حدیث عشق را گفتن درون سینه تنگم نهانی دوستت دارم به چشمان تو سوگند ای گل زیبای من مراهرچند سزاوارحریم خود ندانی دوستت دارم به جرم عشق توصد زخم کاری برجگر دارم جگر سهل است اگر خونم فشانی دوستت دارم بزن زخم دگر بردل،ندارم شکوه ای، ای گل اگر درلجه خونم نشانی دوستت دارم چه حاصل ازجفا کردن،چه سودا ازمهرورزیدن مرالایق بدانی یا ندانی دوستت دارم. دوستت دارم دوستت دارم کدامین درد راباید فریاد زد... کدامین درد را باید فریاد زد چه اشکی بر غم این روزگار پست باید ریخت. که راهمدم دراین میخانه باید جست؟. محبت کو ؟وفاداری کجا رفت؟ مگر طوفان فروپاشیدان ان زیباحریم مهربانی را؟ ویاشکست ان امواج مواج، این طلایی زورق زیبای شادی را؟ چه زیبا حک شده عفت به لوح کوچه های ساکت وآرام. حجاب ازشرم سر در زیر پاکرده ومی نالد گهی تن را به سنگ کوچه میساید گهی هم اشک بر غم های این میخانه میریزد. که را همدم بر این درد دارد تحملی؟ که را همدم؟