ستاره سوسوزن من کجائی
چه زیبا این عاشق راز عشقش را با معشوقش در میان گذاشت در یک روز بهاری در کنار آبشاری زیبا معشوق از او می پرسه من رو شیفته ودلبسته ی خودت کردی .......... ؟؟؟
می خوام بگم یکی از راز های موفقت در عشق همین صداقت
هستش که آرزو می کنم همه عاشقان این سرزمین تنهایی ها
این نعمت را در وجودشون داشته باشن0
که چی شد که به سوی من آمدی و عاشقم شدی و چنین
حال به حرف دل این عاشق گوش می دهیم که به عشقش
چنین جواب داد .....
واژه ها برای بیان احساس
همانند مترسکهایی هستند در مزارع برای ترسانیدن پرندگان
وقتی نگاه خود گویای همه چیز است کلام چه معنایی می تواند داشته باشد؟
در تئاتر زندگانی با تو آشنا شدم بدون آنکه بدانم بازیگر چه نقشی هستم
با سناریویی که از خدای مهربون تنظیم شده بازی میکردم
و تو هنرپیشه مهمان قلبم شدی
تو را گرامی داشتم با آنچه که بودی و دوستت داشتم با آنچه که بودی
تو شدی خدای کوچک قلب من و من شدم بازیگر نقش مجنون...
ولی اینبار لیلی و شیرینی نبودند، چون تو خدا بودی و نه لیلی و نه شیرین.
در ابتدا فقط بازی میکردم بازیی با فکر و با احساس
زیرا از اول به من یاد داده شده بود
که فقط در صحنه زندگی باید برای عشق زندگی کرد
لحظه ایی به خود آمدم و دیدم
این نقش در خون من حل شده و با زندگیم عجین گشته
و حال جدا نمودن این دو از هم یعنی مرگ
زندگی من برهوت بود برهوتی خشک و بی پایان
و جای خالی تو که همیشه در انتظارت بودم
تا اینکه تو آمدی برق آمدن تو محوطه ی دنیای من را روشن کرد
هرچند از درخشندگی این نور تا مدتها گیج و منگ بودم
و قادر به تشخیص هیچ چیز دیگری نبودم
تو خود مولد آن نور بودی و منِ عاشق ، دنبال مولّد آن می گشتم
تو دنیا ی من بودی و من بدنبال دنیا می گشتم
چون کبوتری سرگشته و بی آشیان
هر آشیانی را مأمن خود تصور می کردم
و تو چه صبورانه نظاره گر این سرگشتگی ها بودی
من دریاچه ایی از محبت را در کنار داشتم
و خود تشنه، تشنهء جرعه ای از آن
تو آهسته و آرام فقط نور را به من شناساندی
و من را از دریاچه محبتت لبریز نمودی
حال من عابد درگاه نورم نوری که روشن کننده زندگی من است
و لحظه لحظه تشنه ، تشنه محبت تو، ای معبودم
چون شدی افسونگر شبهای من
چه زیبا این عاشق راز عشقش را با معشوقش در میان گذاشت
می خوام بگم یکی از راز های موفقت در عشق همین صداقت
هستش که آرزو می کنم همه عاشقان این سرزمین تنهایی ها
این نعمت را در وجودشون داشته باشن0
و در آخر می خوام بگم ما همه بازیگران نقش اول این روزگار
هستیم و نویسنده ی آن خدای مهربون و پیوند دهنده ی قلبهاست
بنابراین ما هیچ وقت در راه زندگی و عشق ، در روزهای شاد و یا
در روز های ناراحتی نباید او را فراموش کنیم و هیچ وقت نباید
نا شکری کنیم ؛ چون اون بزرگ مهربون خوبی و سعادت همه ی
ما انسان ها و بازیگرانش را می خواهد