ستاره سوسوزن من کجائی
جوانی داستانی بود..... جوانی داستانی بود،پریشان داستان بی سرانجامی غم اگین قصه تلخی که از یادش هراسانم جوانی چون کبوتر بودومن بودم یک طفل کبوترباز سرودی داشت ان مرغک...... که ازبانگ سرودش مست بودم،شادمان بودم زشوق نغمه مستانه اونغمه خوان بودم نوایی داشت،حالی داشت...... گه وبی گه با طفل دلم قال ومقالی داشت جوانی چون کبوتربودومن بودم یک طفل کبوتر باز که او راهرزمان باشوق اب ودانه میدادم پروبال لطیفش رابار ها شانه میکردم واورا روی چشم وسینه خویش خانه میدادم ولی افسوس وصد افسوس..... که ان کبوتر یک روزازقفسم دلم پرزد زپیشم وهمچون شهابی تند بالارفت...... یارم چو گریست اشک او گوهرشد... یارم چو گریست اشک او گوهرشد تا دست به پیکرش زدم مرمرشد آشفته شدم،کشیدم اورادرآغوش افتاد به پیچ وتاب ونیلوفرشد روزشب دعامیکردم توروتنهابینم بگم که آرزومه توباشی واسه همیشه همنشینم غروب عشق رنگش طلائی است گرچه اخرش مرگ وجدایی است ای خدا: ای راز دار بندگان شرمگینت ای توانایی که برجان وجهان فرمانروایی ای خدا: ای همنوای ناله پروردگانت زین جهان تنها تو باسوز دل من آشنایی اشک میغلتد به مژگانم زشرم رو سیاهی ای پناه بی پناهان: موسپید روسیاهم بر در بخشایشت اشک پشیمانی فشانم تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم. خدایا! به من کمک کن، به من کمک کن تا عشق او را برای همیشه حفظ کنم، خدایا! به من کمک کن تا عاشقانه ترین نگاه ها را در چشمانش بریزم لطیف ترین کلمات را نثار قلب جوانش کنم. خدایا به من کمک کن تا در معبد عشق او بهترین و شیرین ترین دعاگر باشم. خدایا به من کمک کن تا سرود عشق را به هنگام طلوع آفتاب هر بامداد بر لبانش جاری سازم ،آواز عشق را در گوشش سر دهم ، خدایا ! بگذار او نیز مرا همچون بتی در معبد عشق بگذارد و پذیرا شود